یزدفردا: عباس عبدی، فعال سیاسی اصلاح‌طلب، در یادداشتی با عنوان «شکست شناختی»، به بررسی ضعف اطلاعاتی و تحلیلی ایران در جریان اطلاعات در تحولات اخیر سوریه پرداخته است.

او در این زمینه نوشت: وضعیت ایران در سوریه به دلیل کدام ضعف ایران رخ داده است؟ به نظر من مشکل در ضعف مفرط شناختی-اطلاعاتی است به نحوی که واقعیت را یا ندیدیم یا وارونه دیدیم. ما در جنگ هم قطعنامه را پذیرفتیم ولی این را می‌دانستیم که به هر دلیلی، توانِ نظامی و لجستیکی و حتی روحیه‌ای ادامه جنگ برای تحقق اهداف اعلام شده را نداریم. پس به لحاظ اطلاعاتی و تحلیلی شکست چندانی نخورده بودیم.

چشمان ما به‌طور نسبی واقعیت را می‌دید. به رهبری گزارش می‌دادند و در نهایت هم تصمیم به پذیرش قطعنامه گرفته شد. ولی در ماجرای سوریه سیاستگذاران پیش از اینکه به لحاظ مادی و نظامی شکست بخورند از زاویه شناختی و اطلاعاتی ضربه خورده‌اند. این شکست راهبردی‌تر است. در حقیقت می‌توان گفت که با چشمان بسته و قدرت ضعیف تحلیلی که سوگیری هم دارد و با پیش‌فرض‌های نادرست به واقعیت بیرون از خودمان نگاه کرده‌ایم.

اهمیت این مساله در این است که چنین خطای نگرشی و تحلیلی فقط به مورد خاص سوریه منحصر نیست بلکه دیگر ابعاد تحلیلی حکومت را نیز در برگرفته است و حتی می‌توان گفت که به نوعی در بخشی از سیاستگذاران به صورت اپیدمی درآمده است. پس از شکست اسد در عرض چند دقیقه دستگاه مهم توجیه‌گری راه افتاده است عین گربه مشهور به گربه مرتضی علی هستند. آنها را هر جور بیندازید بالا چهار دست و پا می‌آیند پایین.

اگر پیروز شوند می‌گویند نصرت الهی و دست غیب بود و این از نشانه‌های ظهور است که در احادیث آمده. اگر شکست بخورند می‌گویند این جنگ اُحُد بود و وعده فتح مکه را می‌دهند. یک لحظه هم فکر نمی‌کنند اگر نتوانستند این شکست فاحش را پیش‌بینی کنند چگونه می‌توانند اصولا تحلیل نمایند؟ چرا دیگران باید تحلیل‌های غیرعقلانی و وعده‌های توخالی آنان را بپذیرند؟ طرف تا ده دقیقه پیش از فرار اسد می‌نوشته ما بردیم؛ یک ساعت بعد از اتمام کار که دیگر امیدی نداشته دستور امید و شهادت می‌دهد! واقعیت چیست؟ واقعیت یک چیز است اینکه وعده‌ها واقعیت نداشت. اتفاقا بر عکس هم بوده. چرا بر عکس بوده؟ به خاطر واکنشی که طرفداران این نوع حضور از شکست در آنجا از خودشان نشان داده‌اند.

به قول یک کامنت‌گذار؛ «امریکایی‌ها تو ویتنام ۵۹۰۰۰ کشته دادند و بعد ده سال هم ویتنام سقوط کرد، در افغانستان هم بعد بیست سال خارج شدند و طالبان آمدند. آنقدر که داستان سوریه بر روی انقلابی‌ها تاثیر گذاشت ویتنام و افغانستان روی امریکایی‌ها نگذاشت.» علت این تفاوت رفتاری در منطق حضور است. آنان جنگ و صلح را فرازمینی و صفر و یک نمی‌کنند خیلی عقلانی به آن نگاه می‌کنند حتی اگر در تحلیل اشتباه کرده باشند.

امریکایی‌ها هنوز هم علی‌رغم شکستی که در ویتنام خوردند و آن جنگ را فاجعه‌بار می‌دانند، همچنان کهنه سربازان آن را محترم می‌دارند و به کشته‌ها و مصدومین خود نهایت احترام را می‌گذارند. چون اینها دو مساله جداست. وظیفه سرباز دفاع از منافع ملی مطابق مقررات است البته کسانی هم مثل محمدعلی (کلِی) از حضور در آن جنگ استنکاف کردند و هزینه سنگینی دادند ولی اگر کسانی هم در آن جنگ کشته شدند احترام و جایگاه آن افراد را پاس می‌دارند و آنان هم این حضور خود را چماقی علیه مخالفان جنگ و امثال محمد علی کلی نمی‌کنند. ولی در اینجا موضوع به کلی متفاوت طرح می‌شود.

خیلی حیثیتی و ایدئولوژیک و صفر و یکی طرح می‌شود و راه را برای تغییر و اصلاح سیاست می‌بندد نه فقط در میان طرفداران حکومت بلکه در میان منتقدین هم همین مساله است. اگر به یاد داشته باشید در ابتدای حضور ایران در سوریه افرادی که شهید می‌شدند به نسبت بی‌سر و صدا رفتار می‌شد. از همان ابتدا هم نامش را گذاشتند شهدای حرم. ولی منطق حضور ایران در آنجا چیز دیگری بود که باید به همان اشاره می‌شد.

واقعیت این حضور ملهم از اصول سیاست خارجی بود که نباید اجازه داده می‌شد تندرو‌های سلفی بر سوریه حاکم شوند ولی این امر مستلزم تداوم حمایت بی‌چون و چرا از اسد نبود. بنابر این اشکال کار از اینجا آغاز شد و سیاست تبلیغاتی و راهبردی ایران را دچار اختلال کرد. زیرا در میانه راه، این حضور تغییر مسیر داد و وارد چالش‌های منطقه‌ای شد.

اکنون مساله اسد تمام شده هر چند بحران سوریه شاهد آغازی دوباره! است و مشکلات جدیدی بر سر این ملت آوار خواهد شد. ولی مساله کنونی ما این ضعف مفرط شناختی- اطلاعاتی است که در نگاه رسمی نسبت به واقعیت وجود دارد. خطر این ضعف از ناتوانی اقتصادی و نظامی و سیاسی بیشتر است در واقع ریشه آن ناتوانی‌ها است.

  • نویسنده : یزدفردا
  • منبع خبر : خبرگزاری فردا